حاج حسین....
17 آبان 1397 توسط سايه ي لطف تو از سر ما كم نشود حضرت مادر...
جاى کابل ها روى پشتم مى سوخت. داشتم فکر مى کردم «عیب نداره بالأخره بر مى گردى. مى رى اصفهان. مى رى حاج حسین رو مى بینى. سرت رو مى گیره لاى دستش، توى چشم هات
نگاه مى کنه مى خنده، همه این غصه ها یادت مى ره…»
در را باز کردند، هلش دادند تو. خورد زمین; زود بلند شد. حتى برنگشت عراقى ها را نگاه کند. صاف آمد پیش من نشست. زانوهایش را گرفت تو بغلش. زد زیر گریه. گفتم «مگه دفعه اولته که کتک مى خورى؟» نگاهم کرد. گفت «بزن و بکوبشونو که دیدى.»
گفتم «خب؟»
گفت «حاج حسین شهید شده».
شهید حاج حسین خرازی(ره)
جهت شادی ارواح طیبه ی شهداء و سلامتی مقام عظمای ولایت(فداه انفسنا) صلوات…